آیداآیدا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

آیدا زندگی ما

محرم 1392

.: آیدا تا این لحظه ، 1 سال و 10 ماه و 18 روز و 22 ساعت و 36 دقیقه و 24 ثانیه سن دارد :. گلِ مامان، این روزها در تدارک نذری روز تاسوعا هستیم، اون موقع که شما تو دل مامان بودی، دکتر به مامان استراحت مطلق داده بوده، ولی من و بابا از قبلش برنامه ریزی کرده بودیم که بریم مشهد. بدون اینکه به دکترم اطلاع بدم رفتیم مشهد و اونجا حالم بد شد و بابا زنگ زد به خانم دکتر (سهرابوند)، دکتر هم یه سری دستورات داد و گفت که فقط باید استراحت کنم و از نسخه قبلی دوباره دارو بگیرم (بگذریم که چقدر دردسر داشتیم تو مشهد برای تزریق یک آمپول) و از جام بلند نشم. اما من بازهم گوش نکردم و گفتم تا اینجا اومدم یعنی زیارت نَرَم؟ بعدش هم خرید نَرَم؟ خلاصه کلی...
19 آبان 1392

دومین تلاش برای از شیر گرفتن

الان 3 رزوه که با آیدا داریم تلاش می کنیم که شیر نخوره. خیلی سخته ولی دختر نازم داره همکاری میکنه بجز شبها که همه ش غر میزنه:«مامان نخواب، بلند شو». من هم باید حتما بغلش کنم و راه ببرمش تا بخوابه. آخه قبلا با شیر خوردن خوابش می برد. شیرین زبونی ها آیدا، بیا چای بخور. آیدا: « نمی خورم. من روزی ام (روزه ام)!!!!!!» اولین روز تلاش برای از شیر گرفتن. آیدا: «بیچاره مامان، ممه اوف شده، اَه اَه شده.»   این هم چند تا عکس از کوچولوییهای آیدا:       این هم مربوط به محرم پارساله:   ...
18 آبان 1392

وقتی مادر میشی ...

  این مطلب قشنگُ تو وبلاگ ترنم گلی (  http://taranom2010.niniweblog.com ) دیدم و چون «آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند»، خیلی خوشم اومد و با اجازه مامان شادی عزیز اینجا می گذارم تا هم خودم قدر مامانم رو بیشتر بدونم، هم آیدا وقتی که بزرگ شد، بدونه چه جوری بزرگ شده. وقتی مادر میشی فارغ از همه کارهای دنیا یه آدم دیگه میشی… ميشي فرشته نجات! فرشته نگهبان! خیلی راحت بی خوابی رو تحمل میکنی و کوچولوی نازنینت رو راه میبری تا دل درد یادش بره و خوابش ببره و همون طور تو بغلت نگه میداری تا مبادا بیدار بشه، شبي 3 الي 4 بار بيدار مي شي تا مبادا پتو از روي نازدونه ات كنار رفته باشه    اگ...
8 آبان 1392

شیرین تر از عسل

  .: آیدا تا این لحظه ، 1 سال و 10 ماه و 4 روز و 9 ساعت و 10 دقیقه و 45 ثانیه سن دارد :. مامان زینت سبزی داده بود که بیارم خونه، خونه که رسیدیم تا وسایلم رو گذاشتم روی میز، آیدا گفت: «سبزی بذار یخچال، خنک شه.» خاله محبوبه تا آیدا رو میبینه میگه:«سلام گل قشنگم.» دیروز جلوی آینه داشتم آرایش میکردم، آیدا از تو اتاق اومد به من گفت: «سلام گل قشنگم» !!!!!! اگر مرتب بهش تذکر بدیم که این کارو بکن، اون کارو نکن و آیدا هم خوشش نیاد، میگه: «ساکت، اِ (کشدار) » کتاب شعرِ (بابا تو بهترینی) رو خیلی دوست داره و شعرهاش رو حفظ شده. دیروز دیدم برای خودش دراز کشیده و داره زمزمه میکن...
5 آبان 1392

سایه ای بود و پناهی بود و نیست...

  آیدای نازنینم؛   امروز می خواهم برایت از دستان پرمهری بگویم که از زندگی کوتاه شده،   از چشمان منتظر و مشتاقی که برای همیشه بسته شده،   از طنین صدای مهربانی که دیگر در گوشم نمی پیچد،   از نوازش دستهایی که دیگر گرمایش را حس نخواهم کرد،   از قدم هایی که دیگر حتی آرام و آهسته هم برداشته نمی شود،   از بوسه هایی که هنگام سلام و خداحافظی دیگر بر پیشانیم نقش نمی بندد،   از لبخندهای شیرینی که خاطره شد و فقط در عکسها خواهی دید.     از پدربزرگم برایت می‌گویم.   از مردی که روزی از صفحه ی کودکی ام نبوده که نامش در آن نباشد.   از اشکهایی که برای تحص...
12 شهريور 1392
1